سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریخ شهادت: 10 محرم سال 61 هجری

شناسنامه حضرت علی اصغر علیه السلام
عبدالله بن حسین علیه السلام که به علی اصغر معروف است فرزند امام حسین علیه السلام است. مادرش رُباب دختر اِمْرَءُ الْقَیْس و خواهرش سکینه می ‏باشد. عبداللّه‏ در مدینه متولد شد.

در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: «السلام علی عبدالله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمی الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فی السماء، المذبوح بالسهم فی حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الأسدی». و در یکی از زیارتنامه‏ های عاشورا آمده است:«و علی ولدک علی الأصغر الذی فجعت به» از این کودک،با عنوانهای شیرخواره،شش ماهه، باب الحوایج، طفل رضیع و...یاد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمی است که در ارتباط با او آورده می ‏شود.

باب الحوائج بزرگترین سند مظلومیت
«علی اصغر، یعنی درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت ...چشم تاریخ، هیچ وزنه ‏ای را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینی ندیده است.» علی اصغر را«باب الحوائج» می ‏دانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، اما مقامش نزد خدا والاست.

چگونگی شهادت
علی اصغر یکی از فرزندان امام حسین«ع» است که شیر خوار بود و از تشنگی، روز عاشورا بی تاب شده بود امام، خطاب به دشمن فرمود:از یاران و فرزندانم، کسی جز این کودک نمانده است. نمی ‏بینید که چگونه از تشنگی بی تاب است؟ در«نفس المهموم»آمده است که فرمود:«ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل» در حال گفتگو بود که تیری از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علی اصغر را درید. امام حسین«ع» خون گلوی او را گرفت و به آسمان پاشید.

مرقد مطهر حضرت علی اصغر علیه السلام
مرقد مطهر حضرت علی اصغر در کربلا نزدیک قبر امام حسین علیه السلام در کنار شهدای دیگر کربلا است.

شعری در رثای حضرت علی اصغر
اصغر که به سوز تشنگی تاب نداشت
یک لحظه زکثرت عطش خواب نداشت
مظلوم نبود کس چو عباس حسین
سقا شده بود، جرعه‏ ای آب نداشت
برگشت زجبهه کودک عاشورا
زیبا گوهر مشبک عاشورا
فریاد بلند نفرت از دشمن داشت
قنداق شهید کوچک عاشورا






تاریخ : پنج شنبه 87/10/12 | 7:39 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

مفهوم خوشبختی

خوشبختی عبارت است از آرامش، احساس سعادت و احساس امنیـّت. جشن و اسراف و زیاده روی، کسی را خوشبخت نمی کند. مهریـّه و جیزیـّه هم کسی را خوشبخت نمی کند. پایبندی به روش و شیوه شرع است که انسان را خوشبخت و سعادتمند می کند.

همدیگر را بهشتی کنید!

ازدواج و اختیار همسر، گاهی در سرنوشت انسان مؤثر است. خیلی از زنها هستند که

شوهرانشان را بهشتی می کنند. خیلی از مردها هم هستند که زنهایشان را بهشتی می کنند. عکس آن هم هست. اگر زن و شوهر این کانون خانوادگی را قدر بدانند و برای آن اهمیت قائل باشند، زندگی امن و آسوده خواهد شد و کمال بشری برای زن و شوهر در سایهء ازدواج خوب ممکن خواهد شد. گاهی هست که مرد در فعالیت های زندگی در سر دو راهی می رسد. انتخاب باید بکند یا دنیا را و یا راه صحیح و امانت و صداقت را، یکی از این دو تا را باید انتخاب کند؛ این جاست که زن می تواند او را به راه اول و یا به راه دوم بکشاند. متقابلاً عکس آن هم هست. شوهرها هم در مورد همسرانشان می توانند این طور تأثیرات را داشته باشند. سعی کنید با هم این طور باشید.

هردو کوشش کنید که یکدیگر را متدّین، در راه خدا، در راه اسلام، در راه حقیقت، در راه امانت و صداقت، نگهدارید و مانع از انحراف و لغزش شوید.

می توانید با هم همکاری کنید، همدیگر را اهل بهشت کنید، همدیگر را سعادتمند کنید، همدیگر را در راه تحصیل علم، تحصیل کمال، پرهیزگاری، تقوی و ساده زیستی کمک کنید.

همدیگر را خوشبخت کنید!

اصل قضیه عشق است، اگر در زندگی محبـّت وجود داشته باشد، سختیهای بیرون خانه برای مرد آسان خواهد شد. برای زن هم سختیهای داخل خانه آسان خواهد شد. در ازدواج، اصل قضیه محبـّت است. این رابطه انسانی، بر اساس محبـّت و رابطه عاطفی استوار است. یعنی زن و شوهر باید به هم محبـّت داشته باشند و همین محبـّت، همزیستی آنها را آسان خواهد کرد. عامل محبـّت هم به پول و تشریفات و این چیزها بستگی ندارد.محبـّت، خانواده را پایدار می کند. محبـّت مایهء آبادی زندگی است. کارهای سخت به برکت محبـّت برای انسان آسان می شود.

عشق بازی دِگر و نفس پرستی دگر است

امروزه در دنیا تعبیر بدی از محبـّت می کنند، آن محبـّت و عشقهایی که بر اساس مبانی انسانی نیست و از روی مسائل ظاهری و شهوات زودگذر است، اینها خیلی پایه و بنیادی ندارد. اما محبـّتی که بر اساس آن اصل انسانی است که خدای متعال آن را قرار داده، بخصوص اگر چنانچه با شرایطی که در همین ازدواج اسلامی رعایت شده و توصیه شده است. اگر با اینها همراه باشد، این محبـّت روز به روز بیشتر می شود.






تاریخ : چهارشنبه 87/10/11 | 5:46 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

نام تو را آورده ام دارم عبادت می کنم
گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت می کنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من
اما نمی دانم چرا دارم حسادت می کنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم
شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت می کنم

رفتم کنار پنجره دیدم تو را با ،،،،، بگذریم
چیزی ندیدم ، این چنین دارم رعایت می کنم

من عاشق چشم توام ، تو مبتلای دیگری
دارم به تقدیر خودم چندیست عادت می کنم

تو التماسم می کنی جوری فراموشت کنم
با التماس اما تو را به خانه دعوت می کنم

گفتی محبت کن برو ، باشد خداحافظ ولی
رفتم که تو باور کنب دارم محبت می کنم






تاریخ : سه شنبه 87/10/10 | 5:58 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ترا با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس ازیک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم که چرا رفتی
نمی دانم چرا شاید خطا کردم
و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی
دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام
برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرتو تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم






تاریخ : سه شنبه 87/10/10 | 5:54 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

الا یا ایها الساقى! ز مـــى پُر ســــاز جامم را

 

  که از جـــانم فــــرو ریزد، هواى ننگ و نامم را

 

از آن مى ریز در جـــامم کــه جانم را فنا سازد

 

برون سازد ز هستى، هسته نیرنگ و دامم را

 

از آن مى ده که جانم را  ز قید خود رها سازد

 

به خود گیـــرد زمـــــامم را، فرو ریزد مقامم را

 

از آن مى ده کــه در خلوتگـــــه رندان بیحرمت

 

به هم کــوبد سجودم را، به هم ریزد قیامم را

 

نبـــــودى در حـــریمِ قدسِ گلــــرویان میخــانه

 

که از هـــر روزنـــى  آیم، گلى گیرد لجامم را

 

روم در جـــرگه پیران از خــــــود بى‏خبر، شاید

 

برون ســـازند از جــانم، به مى افکار خامم را

 

تـــو اى پیــــک سبکباران دریــــاى عدم، از من

 

به دریادارِ آن وادى، رســـان مدح و سلامم را

 

به ســـاغر ختم کردم این عدم اندر عدم نامه

 

به پیرِ صومعه بــــرگو: ببین حُسن ختــامم را

 

بسترم بر در میخانه فکن تا ساقى

شاعر امام خمینی

 






تاریخ : دوشنبه 87/10/9 | 10:59 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

با اشک هایش دفتر خود را نمور کرد                            ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد

در خور تمام مرثیه ها را مرور کرد                             شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده است                           در بیت هایش مجلس ماتم به پا شده است

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت                       وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                            مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه هاست                   شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                               دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                              تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند                            دارد غروب فرشچیان گریه می کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                              بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا بی ریا کشید                                 حتی براش جای کفن بوریا کشید

در خون کشیده قافیه ها را حروف را                             از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت                        بالا گرفت کارو سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                            خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود                             او کهکشان روشن 17 ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن                          پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن                         شاعر برید و تاب نیاورد وبعد از آن

در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس                      شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

شاعر حمید رضا برقعه ای






تاریخ : دوشنبه 87/10/9 | 6:38 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()
وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو
سوختن؛
و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن
برای تو
گریستن
و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ایکاش
میدانستی بدون تو،
مرگ گواراترین زندگیست،بدون تووبه

دورازدستهای

مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست ایکاش

میدانستی مرزخواستن

کجاست؛

و ایکاش میدیدی قلبی را که فقط ؛

برای تو می تپد





تاریخ : دوشنبه 87/10/9 | 6:4 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()
شیعیان دیگر هوای کربلا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش از اینها? حرمت کوی منا دارد حسین...





تاریخ : یکشنبه 87/10/8 | 4:10 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

لب دوست

 

گـــــرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما      غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما

حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس رخ توست     پس همین بس که همه کوْن و مکانْ حاصل ما

جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست     لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازین مشکل ما

یـــــــــــا بکش یــا برَهان زین قفس تنگ، مرا     یا بــــــــرون ساز ز دل، ایـــــن هــوس باطل ما

لایـــــق طوْف حــــــــــریم تو نبـــــــــودیم اگر     از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟

 عید نوروز

 

باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا      جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست       نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما

صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند       جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند       من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش       یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا

گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى          بــه سر  و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم          تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا






تاریخ : یکشنبه 87/10/8 | 4:7 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()

لب دوست

 

گـــــرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما      غــــم نباشد، چـــــــو بـــــود مهر تو اندر دل ما

حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس رخ توست     پس همین بس که همه کوْن و مکانْ حاصل ما

جملـــــــه اسرار نهان است درونِ لب دوست     لب گشا! پـــــــرده بــــــــرانداز ازین مشکل ما

یـــــــــــا بکش یــا برَهان زین قفس تنگ، مرا     یا بــــــــرون ساز ز دل، ایـــــن هــوس باطل ما

لایـــــق طوْف حــــــــــریم تو نبـــــــــودیم اگر     از چــــــه رو پس ز مــــحبت بسرشتى گِل ما؟

 عید نوروز

 

باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا      جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست       نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما

صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند       جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند       من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش       یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا

گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى          بــه سر  و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم          تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا






تاریخ : یکشنبه 87/10/8 | 4:2 عصر | نویسنده : farzad | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.