داستان رسول ترک واقعا داستان زیبایی است انسان رو منقلب می کنه من تا به حال چند بار کل کتابش رو مطالعه کردم کل داستانهایی رو که از او نقل کردند من فعلا داستان توبه کردنش رو می گذارم تا بعد انشاء الله بقیه داستانها رو براتون بزارم :
اینم داستان توبه کردن سول ترک :
در یکی از شبهای ماه محرم مردی با ابهت و قوی هیکل وارد یکی از هیئت های نزدیک بازار تهران شد مردی جوان که به لاابلی گری و فسق و زورگویی مشهور بود. اما در عین حال عاشق امام حسین علیه السلام بود و وقتی به هیئت می امد نمی توانست مثل مابقی مهمانان ساکت یک جا بنشیند و می خواست به امام حسین علیه السلام خدمت بکند او از شب های اول محرم هر روز در این مجلس حضور داشت اما صاحبان این مجلس از امدن او به خاطر اخلاقش بسیار ناراحت بودند تا اینکه یک شب صاحب مجلس شخصی را به جانب او فرستاد و در وسط مجلس به او فهماند تا از انجا برود و دیگر به این مجلس باز نگردد او بسیار ناراحت شد حالت غضب و خشم در صورتش پیدا بود تمام هیئتیان ساکت شده بودند و به انها نگاه می کردند تقریبا همه مطمئن بودند که الان رسول دعوا راه می اندازد اما او بدون هیچ حرفی و با ناراحتی،به خاطر ارادتش به امام حسین علیه السلام و نگاه داشتن حرمت او، مجلس را ترک کرد و یک راست به سمت خانه حرکت کرد. صبح فردای ان روزدر همان ابتدای روز که هنوز اغلب مردم از خانه خارج نشده بودند شخصی به سمت خانه ی رسول امد و در را زد رسول متعجب از اینکه در این وقت صبح چه کسی با من کار دارد در را باز کرد و دید همان مسئول هیئتی که شب قبل او را از خانه بیرون کرده بود ایستاده اما انگار همه چیز تغییر کرده بود مسئول هیئت او را در اغوش گرفته و می بوسید و از او عذر خواهی می کرد و رسول متعجبانه او را نگاه می کرد و از رسول خواست که هر شب در جلسه حضور پیدا کند اما نمی خواست بیشتر از این توضیح دهد، اما رسول برای دانستن دلیل اصرار و پافشاری کرد و مسئول هیئت با تردید زیادی که در گفتن ماجرا داشت اما بلاخره ماجرا را برای رسول تعریف کرد:
او شب قبل خواب صحرای کربلا را دیده بود که در یک طرف خیمه های امام حسین علیه السلام و در سوی دیگر خیمه های لشکریان یزید بود. مسئول هیئت می خواهد برای مشاهده ی اوضاع خیمه های امام حسین علیه السلام جلو برود، اما یک سگ نگهبان از نزدیک شدن او به خیمه ها جلوگیری می کرد و با ان سگ درگیر می شود تا به خیمه ها نزدیک شود اما در حین درگیری به سر ان سگ نگاه می کند و می بیند این سر و صورت رسول است که به بدن سگ متصل شده این رسول بوده که در حال نگبانی از خیمه های امام حسین علیه السلام و یارانش بوده . رسول پس از شنیدن این رویا شروع به گریه می کند و از مسئول هیئت می پرسد:(راست می گویی یعنی واقعا من سگ نگهبان خیمه های امام حسین بودم ؟؟؟؟؟؟؟)و پس از ان با گریه و ناله شروع به در اوردن صدای سگ می کند و با شور و وجد فریاد می کشد :(از این لحظه به بعد من سگ حسینم......خودشان مرا به سگی قبول کرده اند.....)
ان شب برای رسول شب قدر بود و رسول بعد از ان توبه کرد ،یک توبه ی واقعی و از ان به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده های امام حسین علیه السلام محسوب می شد و از ان روز هر سخنی از امام حسین علیه السلام به زبان می اورد هر شنونده ای را گریان و منقلب می ساخت.